و فرمود(ع):چون بر دشمن ظفر یافتى،عفو و گذشت را شکرانه پیروزیت قرار ده.
شب بود و کلاسها تعطیل شده بودند وبارانی که از ظهر شروع شده بود کم کم قطع می شد .وارد خیابان اصلی شدم ..نور بود و برگ های خیس روی زمین و هوایی بس لطیف چند دقیقه ای ارام ارام قدم زدم باید بودی و می دیدی به اولین باجه تلفن می رسم فورا میروم سراغش ولی انگار همه خوابند و کسی جواب نمی دهد ..دلخور دوباره راهم را ادامه می دهم ..با انکه نمی دانم چطور دارم روزگار ارا میگذرانم ولی همواره امیدی هست که مرا به اینده میخواد ..
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را ..نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟