فتح مهمات و گشایش کار و رزق و روزی

فقط انسانهای بزرگ که از کمک کردن به دیگران لذت میبرند مشتری همیشگی اینجا هستند

فتح مهمات و گشایش کار و رزق و روزی

فقط انسانهای بزرگ که از کمک کردن به دیگران لذت میبرند مشتری همیشگی اینجا هستند

من و تو

من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
 من و تو
 من و تو
 من و تو
 هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
 خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
 نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
 یه عغمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
 تمام وعده ها رو دادیم و حرفا رو گفتیم
 دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
 من و تو
 من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
 خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
گل های سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از کار ساعت پیر رو طاقچه
گل های قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو

سفر

 رفتن و رفتن و رفتن
 دل به تنهایی سپردن
رفتن اما
 نرسیدن
لب دریا
تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفیه که ناتمومه
بغض یک
گریه ی تلخه
که یه عمره
 تو گلومه
واسه من سفر همیشه
یه کبوتر سفیده
که روی سینه ی سفیدش
 قطره قطره خون چکیده
گفتنی ها رو باید گفت
می گم این حرفو با فریاد
مث ابرای مهاجر
نمی شم همسفر باد
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
گم شدن
مثل یه سایه
میون غبار کینه
لب بسته
پای خسته
قصه ی سفر
همینه
اشعار از اردلان سرفراز