فتح مهمات و گشایش کار و رزق و روزی

فقط انسانهای بزرگ که از کمک کردن به دیگران لذت میبرند مشتری همیشگی اینجا هستند

فتح مهمات و گشایش کار و رزق و روزی

فقط انسانهای بزرگ که از کمک کردن به دیگران لذت میبرند مشتری همیشگی اینجا هستند

چکه چکه ...

بی صدا و بی قرار

صبح است..

رسیدم سر کار اول کامپیوتر را روشن میکنم و میرم سراغ نوشته هات ...

شرشر...

باز میخونم ......

شرشر...آرام و بی صدا اشک می ریزم ..کی فکرشو می کرد من که سال تا سال اشکمو کسی حتی خودم نمی دید حالا این روزا زیاد گریه می کنم ...و حالا با خوندن چند خط بغضم پاره شد ... درسته همیشه تو زندگیم همین بوده طاقت اینکه حرف نادرستی رو بهم نسبت بدن نداشته ام ....

روزها همیشگی و تکراری بود و شب و روز پشت سر هم می گذشتن و من از همه فراری و توی دنیای خودم سیر می کردم یه دفعه تصمیم گرفتم عوض بشم .. سر زمین و زمان داد زدم و از همه چیز گلایه کردم پیش خدا ... دستهای پر از نیازمو دراز کردم و منتظر شدم تا اونی که نیاز اسن دستا رو بفهمه از راه برسه ...و اومدی  اروم و بی صدا .. و موندی پر از شور و اشتیاق .. و من نامطمئن و ترسان به دستهایی که این دستان نیاز آلود را گرفته بودند می نگریستم ..عین بچه ها چند قدم اول را برداشتم و ترس از زمین خوردن کابوس شبهای تنهایی من شده بود ..و هی سعی می کردم بهتر حرکت کنم و بشناسم ...و سعی کردم اونهمه محبتی رو که به من داشت (گرچه لایقش نبودم) جبران کنم .. وقتی چند قدم دیگه برداشتم دنیای تازه ای دیدم که هنوز برام ناشناخته بود و غیر قابل قبول برای من ... سعی کردم قبولش کنم و در این راه چاره ای جز اینکه بعضی مسائل را ساده فرض کنم چاره ای نبود ... و دیگران فکر کردند که من مسخره شان میکنم ... و با خودم میگفتم کسی که توی یه دنیای خاص مونده بهتره دنیاهای دیگه رو تجربه کنه پس سعی کردم دنیای خودمو دنیای ادمای اطرافمو بهت نشون بدم . هرگز قصد و میل باطنیم این نبود که بخوام تور از دنیای خودت بیرون بکشم و جدا کنم ...

وقتی ادم اشکش بی اختیار سرازیر میشه نوشتن چقدر سخت میشه یه عالمه جمله و هیچکدومش روی کاغذ نمیان ...

وقتی کاملا دوست داشتن رو حس می کردم  از اینکه یکی هست که یه جور دیگه دوستم داره و تنها فکرش اینه که قلبها به هم نزدیک باشن  به خودم می بالیدم و سرشار از اشتیاق می شدم ....و خراب کردن چه واژه کوتاه و سنگینی ..(که هواره وصله اش را به من چسبانیدی ) و..شاید حق با توست من کاری جز خراب کردن ندارم ..وقتی مشکلات سر راهمون بودهمیبشه  سعی کردم یه جوری با خوبی و خوشی برطرفش کنم و تو فکر کردی که برام مهم نیست و دارم مسخره بازی در میارم ... 

خودت میدونی دوست دارم (حلا تو بگو دروغه) ... اگه من این حرف رو به تو میزدم که اره تا که یکی اومد منو تنها گذاشتی و رفتیی چی فکر می کردی؟ .... و چی می گفتی؟ ..... اخه کی بوده ؟ کی اومده ... باشه تو راست میگی (احساست دروغ نمیگه می دونم ) .....بد کردم که هرچه که اتفاق افتاده بود گفتم ؟ ....

حیف که ندونستی که تمام  تنهایی های من با تو پر شده بود چقدر درگران رو رنجوندم بخاطر تو (می دونم الان میگی منت میذاری . میخواستی نرنجونی ) .... قبلا هم گفتم همیشه حسرت زمان بین دو دیدار اولمون رو میخوردم ..... به قول تو من مقصرم .. هیچ چیز رو درک نمی کنم و دوست داشتن رو نمی فهمم .همه چیز رو خراب می کنم و مسخره ات می کنم .... همهیشه برای دوست داشتنت ارزش و احترام خاثصی قائل بوده و هستم  هیچ وقت ازاینکه دوستم داشته باشی فرار نکرده ام و خودت  هم می دونی .. (تو بگو نه فرار کردی .. همه چیز رو خراب کردی .. ) ... ..  حرف خودت این بود که ((...چراشو نمیدونم...تو هم با من بد تا کردی...توهم منو شکستی...نگو نه که نمیتونم باور کنم....نگو خودم مقصر بودم که واقعا من مقصر نبودم...خیلی چیزا رو تو نمیدونی ...حتی زمانی که باهات درد دل میکنم...تو
به شوخی میگیری...گاهی از اینکه باهات درد دل کردم پشیمون میشم...))
..کی من درد و دل های تو رو مسخره کردم گرچه همیشه درد و دلهایت رو وفقط توی دفتر میخوندم به خودم نمی گفتی ... من یه اشتباه کردم و گفتم که خوشم نمیاد از ادم احساساتی ولی از این هم متنفرم که طرفم بخواد نقش یه ادم سنگین و تو دار رو نشون بده ..

همیشه میگن مایی که با رفتارمون به دیگران می اموزیم که با ما چه رفتاری داشته باشن ... چقدر خوبه رفتارهایی که داشتی یه کم یادت بیاد ... سکوت ها .. حرف نزدنها ..خواب ها .. خیلی چیزای دیگه .......

تو خودتو گول نزدی نسبت به اونچه که من می دونم چون من حقایق رو برات گفته بودم هر چه که نسبت به حرفام تصمیم گرفته بودی گول زدن خودت نبود ... اینکه گفته بودم نمی تونم دیگه مثل همسفر روت حساب کنم خوب بازتاب کارای خودته ...    وقتی کسی رو میخوای که با همه بدیهات توربخواد تو هم دیگران رو با بدیهاشون بخواه نه انکه یه طرف قرار باشه همش کوتاه بیاد منظورم خودم نیست همه ادمای اطرافتو میگم (حالا بگو ادما واسم مهم نیستن) ...

نمی خوام باور کنی ولی چقدر این دو سه روز نگرانت بودم و هی نشستم و فکر کردم ... نمی دونم راستی راستی شدی تمام فکر من ...چقدر خوشحال شدم که دیشب زنگ زدی و باید فهمیده باشی که به اون  زودی که میخواستی بری چه کردی با من .......

بگذریم به قول حرفای اخرت ویا به قول آهنگهای حبیب من یه دروغگو هستم که منو شناختی و از دروغام خسته شدی ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد