-
چی بگم؟
چهارشنبه 9 دیماه سال 1383 15:11
این نوشته همینجوری می باشد M N J به من اونکه بدی آموخت ، تو بودی ، تو بودی منو آتیش زدو خود سوخت ، تو بودی ، تو بودی اونکه با تیغ زهر، آلوده عشق دل و دیدمو به هم دوخت ، تو بودی ، تو بودی اونکه با شعبده بازی و نیرنگ ، لب فریاد منو دوخت ، تو بودی ، تو بودی به من اونکه بدی آموخت ، تو بودی ، تو بودی، تو بودی منو آتیش زدو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 دیماه سال 1383 13:13
چکه چکه ... بی صدا و بی قرار صبح است.. رسیدم سر کار اول کامپیوتر را روشن میکنم و میرم سراغ نوشته هات ... شرشر... باز میخونم ...... شرشر...آرام و بی صدا اشک می ریزم ..کی فکرشو می کرد من که سال تا سال اشکمو کسی حتی خودم نمی دید حالا این روزا زیاد گریه می کنم ...و حالا با خوندن چند خط بغضم پاره شد ... درسته همیشه تو...
-
شب جدایی
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 08:01
وقال علیه السلام : الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ، وَصَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ. و فرمود(ع):صبر بر دو گونه است:یکى صبر در آنچه آن را ناخوش مى دارى ویکى صبر از آنچه دوستش مى دارى. .. خدارا شکر که حالم خوبه خوشحالم و بیشتر به خاطر اینکه بعضیا حالشون خوبه ... توی این برف صبحگاهی که من از پشت پنجره اتاق کارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1383 13:53
سلام سلام .. بازم سلام.. خوب الان که دارم می نویسم منم و خودت . یه هوای ابری با نم نم بارون .. نمی دونم چرا همه اون حرفات رو خوندم بهت حق می دم اینا رو بگی اخه منم رفتارم خوب نبوده . بگذریم نمی دونم این روزا بیش از اونی که فکر کنی و تصورش رو داشته باشی فکر کردم خصوصا وقتی توی خونه تنها می نشستم و به در و دیوار نگاه می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 12:21
وقال علیه السلام : إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ و فرمود(ع):وقتى که دنیا به قومى روى آورد،خوبیهاى دیگران را به آنها عاریت دهد و چون پشت کند،خوبیهایشان را از ایشان بستاند . . گوشهی یکی از همین خیابانها تنها برایِ از...
-
طاقت من
یکشنبه 15 آذرماه سال 1383 11:15
قَال علیه السلام َصَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُکک الْمَوَدَّةِ، وَالاِْحْتِمالُقَبْرُ العُیُوبِ . الْمُسَالَمَةُ خَبْءُ الْعُیُوبِ، وَمَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ، و فرمود(ع):سینه عاقل صندوقچه راز اوست و خوشرویى دام دوستى است وبرد بارى،گورگاه زشتیها . و نیز روایت...
-
برگ شوم ....
سهشنبه 10 آذرماه سال 1383 14:10
وقال علیه السلام : خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ و فرمود(ع):با مردم به گونه اى بیامیزید،که اگر بمیرید،بر شما بگریند و اگربمانید با شما دوستى کنند . شعر زیر هم از سروده های آقای سیامک بهرام پرور می باشد . با سیبت از اطاعت صدها ( نمی خورد ) آدم...
-
بارون ........شب
یکشنبه 8 آذرماه سال 1383 09:55
وقال علیه السلام : إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ . و فرمود(ع):چون بر دشمن ظفر یافتى،عفو و گذشت را شکرانه پیروزیت قرار ده . شب بود و کلاسها تعطیل شده بودند وبارانی که از ظهر شروع شده بود کم کم قطع می شد .وارد خیابان اصلی شدم ..نور بود و برگ های خیس روی زمین و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1383 12:37
قَال علیه السلام : وَالْبُخْلُ عَارٌ، وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِل ُ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ، و فرمود(ع):بخل،ننگ است ....و ترس،نقص است .....و تنگدستى،زبان زیرک را ازبیان حجتش بر بندد.... و بینوا در شهر خود غریب است..... و ناتوانى،آفت است..... وشکیبایى،دلیرى است..... و...
-
حرف دوم
یکشنبه 1 آذرماه سال 1383 09:56
وقَالَ علیه السلام : أَزْرَىبِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ ضُرَّهُ، وَهَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ و فرمود(ع):آنکه طمع را شعار خود سازد،خود را خوار ساخته و هر که پریشانحالى خویش با دیگران در میان نهد،تن به ذلت داده است و کسى که زبانش براو فرمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذرماه سال 1383 09:40
<html> <head> <META content="text/html; charset=utf-8" http-equiv=Content-Type> <!-- info about your site in coatations --> <META content="" name=description> <!-- keywords of your blog in coatations --> <META content="" name=keywords> <!-- template designed by hossein...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبانماه سال 1383 14:26
روز دیگر .. ماندن ماندن ماندن .. قَال علیه السلام : کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ. على(ع)فرمود:به هنگام بروز فتنه چون اشتر دو ساله باش که نه پشتى استواردارد که بر آن سوار توان شد و نه پستانى شیرده،که از آن شیر توان دوشید.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبانماه سال 1383 08:11
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان که دل اهل نظر برد که سریست خدایی پرده بردار که بیگانه خود...
-
مرگ
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 11:23
آدمک شب ها و روزها رو می گذروند و هی توی خیالش دنبال راه حل می گشت از اینهمه زندگیمترسک وار خسته شده بود . چیزی که اسمشو گذاشته بود زندگی توی چند تا کلمه خلاصه می شد ..اداره .. کلاس .. خونه .. بی هیچ تفریحی ویا تنوعی ..بی معنی بی معنی .گاهی وقتا آرزو میکرد کاش لااقل خواب میدید ..خواب دیدن هم شده بود یه ارزوی محال ....
-
چه شبهایی که با یادت سحر کردم .
دوشنبه 18 آبانماه سال 1383 12:26
آدمک قصه ما خسته شده بود . حالش گرفته بود این روزا حتی نمی دونست کجاست یا داره چیکار میکنه آدمک خیلی دچار مشکل شده بود سر کار و جابجایی مشکل داشت حقوق نمی گرفت سر کلاس و درس مشکل داشت . تنها بود ..دلش هم خیلی تنگ شده بود . دو شب بود که که خونه ادمک خیلی سوت و کور شده بود حتی زنگ تلفنی هم سکوت رو نمی شکست اومد و نشست و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 11:48
اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد ؟ ذوقی که در پیاله هست در رساله نیست پاییز و سرد شدن هوا این روزا حال پیاده روی رو از آدم میگیره ولی بعضی وقتا که میشه از خونه زد بیرون و خودمون رو توی این شهر بزرگ گم کرد ..با خودمون حرف بزنیم فکر کنیم ..می دونی گاهی وقتا کمبود یه همراه که دست در دست و یا شونه به شونه باهاش قدم بزنی و...
-
پارسال
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 09:06
پارسال همین روزا بود .... ماه رمضون تنها بودم توی اون خونه دلگیر ..از بس سر سفره افطار و سحر تنها نشستم که یه شب قاط زدم و هرچی بد و بیراه بود به خدا گفتم ... آخه ادمی که همیشه توی جمع بوده بخواد تنها باشه خیلی بهش سخت میگذره ... ولی امسال فرق میکنه اول ماه رمضون گفتم خدایا دیگه گلایه و شکایت نمی کنم ..خوب وقتی یکی...
-
کعبه
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 09:11
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی >< چکنم که هست اینها گل باغ آشنایی همه شب نهاده ام سر چوسگان بر آستانت >< که رقیب در نیاید به بهانه گدایی مژه ها و چشم شوخش بنظر چنان نماید >< که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی ز فراق چون ننالم، من دلشکسته چون نی >< که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی در گلستان چشمم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 16:11
دل .. دل من.. دل من برایت.. دل من برایت تنگ... دل من برایت تنگ ...ده است .. میخوام شکایت کنم .. میخواهم از دست تو شکایت کنم .. میخواهم از دست تو به یکی شکایت کنم .. ...
-
مرو
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 12:27
تمام کلبه غزلپوش می شود که مرو و باغ آیینه آغوش می شود که مرو دریچه تا کمر کوچه می رود که بمان دهان پنجره چاووش می شود که مرو شاعر : نمی دانم
-
پاییز
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 12:36
یادت می آید اخرین روز..؟؟ به درخت چنار تکیه زده بودی و گفتی تا آخر تابستان بر میگردم ... قسم خوردم اگر بر نگردی همه برگ های درخت را تک تک بکنم .. .. تو نیامدی ..ولی پاییز آمد و کار مرا راحت کرد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 13:48
نمی خواهم هوار بکشم پکی به قلیان میزنم .. و صبح تا شب توی خانه می نشینم تلویزیون را روشن می کنم با یه عالمه برنامه ابکی .. به جهنم که کسی نیست .. به جهنم که پیکی عرق نیست که مرا گرم کند.. بهشت تویی بهشت تویی و گرمای تنت.. ... راستی چقدر دوستت دارم ...