بر مزار من دیروزیت ای مریم پاک .... دستهگل پیشکشت، فاتحهخوانی کافیست
واقعا وقتی آدم از یاد همه میره چیکار میتونه بکنه جز اینکه توی خیالش هنوز به گذشته ها فکر کنه و با خودش بگه : درویش این نیز بگذرد ........
از تو و زمزمههایت خبری نیست که نیست
دیگر از وسوسههایت اثری نیست که نیست
دل خود را به پریدن الکی خوش نکنیم
در بساط منوتو بالوپری نیست که نیست
بین غوغای حصار و شب و دیوار و سکوت
حرفی از زمزمهی هیچ دری نیست که نیست
شعلهی آتش و ویرانی توفان بهکنار
دست این مردم شاکی تبری نیست که نیست!
بیجهت نعره نکش عاشق دیرینهی عشق!!!
توی این شهر حریف قدری نیست که نیست
اینهمه قولوغزل برسر تأیید دلت
مدرک مستند و معتبری نیست که نیست
فکر رفتن نکن و دل به همین خانه ببند
که در این مرحله هم همسفری نیست که نیست
شاعرش فکر کنم اکبر یاغی تبار باشه ...........